آنچه گویم حدیث عشق است
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم تا بکی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود مگرش هم زسرزلف تو زنجیر کنم
آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات در یکی نامه محالست که تحریر کنم
با سر زلف تو مجموع پریشانی خود کومجالی که سراسر همه تقریر کنم
آنزمان کارزوی دیدن جانم باشد در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم
گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده گوی من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
چونکه تقدیر چنین است چه تدبیر کنم
+ نوشته شده در جمعه سی ام فروردین ۱۳۸۷ ساعت توسط سیامک علی حیدری
|